سید عرشیاسید عرشیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نفس من پسر من

دنیای بزرگ سید عرشیا

گلپسرم از آنجايي كه تازه از شمک مامان اومدی هنوز کاملا راست نیستی و ژست خمیده میگیری . دیدنت خیلی برام جالبه؛ وقتی که ساعتها میشینم و به حرکات ریز و درشتت چشممیدوزم و کلی لذت می برم از داشتنت. از بس به محیط کوچیک و بسته شکم مامان عادتداشتی که  الان وقتی یه کم دستت یا پاتتکون می خوره و می بینی محیطتت بازه می ترسی و میلرزی  .و به همین خاطر هم بود که من فکر می کردم تواون قنداق نرم و کوچولوت احساس راحتی می کردی . مامان جون فکر می کردی دنیا همیشهاونقدر کوچیک می مونه نه عزیز دلم دنیا خیلی بزرگه . ان شالله تو این دنیای بزرگخوبیها و شادیها همراهت باشه.
12 خرداد 1392

برای شروع دوباره

سلام پسر قشنگم تو معجزه ای هستی که به زندگی من اومدی و هر لحظه با دیدنتبیش از پیش پی به قدرت خداوند بزرگ می برم. دیر نوشتم چون حسابی مشغولت بودم و البته اینترنت هم درست وحسابی در دسترسم نبود. گل پسرم وقتی اومدی هرگز فکر نمی کردم این طور محور تمامبرنامه هام بشی . الان تو همه چی مامانی شادی ، انرژی ، عشق و حتی خستگی هام از توهمون خستگی هایی که با یه لبخندت پرواز می کنن .
12 خرداد 1392

برای پسرم که دارد مستقل می شود

عرشیا جون ٬ این روزها مشغول کسب استقلال است . یک هفته ای هست که شروع به کار  کردم . گل پسر پیش مادر جونه و تا حالا که بهش خوش گذشته. بماند که مادر جون تمام تلاشش رو برای این خوش گذرانی می کنه. عشق مامان رو می بره پارک ،با توپ های نرمش فوتبال بازی می کنه. با هم غذا می خورند و تو گهواره سنتی ش که کلی آرامش براش آورده می خوابه قند عسلم . خیالم از بابت  عرشیا جون که راحت راحته . آخه مادر جون خیلی هواشو داره. اما نمی دونم با خودم چه کار کنم دلم خیلی براش تنگ میشه البته  دیروز وقتی رسیدم و امروز وقتی میومدم سرکار متوجه شدم که  گل پسرم هم برام دلتنگ میشه الهی مامان فدای اون دل ناز و کوچولوت. دوست ندارم از دلتنگی ها بنویسم اما مطمئنم که خوشی های اونج...
12 خرداد 1392

تنها 30 روز دیگر

پسرکم تنها سی روز دیگر تو را در آغوش خواهم کشید. آنوقت آنقدر دلم برایت تنگ است که تو را به قلبم می فشارم. چون تو از درون من به کنارم آمدی . کنار تو بودن تمام زیبایی عالم است . زیبایی عطر تنت. زیبایی نفسهای کوچکت٬ زیبایی نگاه آرامت ٬ زیبایی تکانهای ریز و درشتت که تو را از اینهمه وسعت اطرافت می ترساند و من مادرت در آن هنگام تو را با تمام زیبایهایت در آغوش می کشم تا بدانی این دنیای بزرگ که تو در آن پا گذاشته ای و با هر حرکت دستت از این همه بزرگیش به وحشت می افتی  می تواند آرام و مطمئن باشد در آغوش من در آغوش پدر مهربانت  پسرم بزرگ خواهی شد و با بزرگ شدنت خواهی فهمید امن ترین آغوش آغوش خداست . همیشه به عشقبازی با خدا مشغول باشی گل پسرکم. درگاه ...
12 خرداد 1392

برای آینده عبادی پسرم

کارهای خدا همیشه سراسر حکمت است.ایکاش ما حکمت همه شان را متوجه میشدیم. یک مطلب جالب خواندم گفتم شاید آن زمان که سئوالی در این باره داشته باشی یادم نباشد برایت بگویم . پس همین الان می گویم بدن شما به صورت روزانه، امواج الکترومغناطیسی دریافت میکند شما امواج الکترومغناطیس را مواقعی که از تجهیزات الکترونیکی استفاده میکنید و نمیتوانید هم کنار بگذارید، دریافت میکنید، همچنین از طریق لامپهای روشن که حتی برای یک ساعت هم خاموش نمیشود... شما منبعی هستید که مقدار زیادی امواج الکترومغناطیسی دریافت میکنید، به عبارت دیگر شما با امواج الکترو مغناطیسی شارژ میشوید بدون آنکه بفهمید ! سر درد دارید ! احساس ناراحتی میکنید تنبلی در کار و مکانهای مختلف بر شما ...
12 خرداد 1392

کودکان شیرینی زندگیند

عزیزکم نمی دانی چقدر عشقم برایت قلمبه شده اصلا دلم دارد از عشقت می ترکد تمام وجودم در حال اندیشیدن به توست برایت می خوانم. می خورم و می خوابم . برایت اعصابم را کنترل می کنم و هی می گویم خجالت بکش پسرک تو دلت دارد همراهیت می کند . ای کاش مامانی ، ما وجود خدا رو هم انقدر نزدیک احساس می کردیم و حواسمون به رفتارامون بود. خلاصه عشق مامان میگن کودکان شیرینی زندگیند . مامانی یه خواهشی ازت دارم همیشه کودکم باش اصلا بزرگ بزرگ شو مرد شو ،پدر شو ،عالم شو ، عارف شو ولی یادت نرود که من عاشق این هستم که همیشه کودکم باشی. خودت را برایم لوس کنی و به من بگویی مامانی... با تمام بزرگیت از من بخواهی برایت مادری کنم ... حتی وقتی به نظرت پیر و ناتوان می آیم ....
12 خرداد 1392

دیدنی یه یه نی نی

سلام پسر قشنگم. زبر و زرنگم . فدای اون قدرت عضلانیت که داری شکممو سوراخ می کنی . ماشالله داری . ۵ شنبه رفتم دیدن مهبد پسمل خاله سمیرا چون یه کم زود دنیا اومده بود من دیگه وایستادم یه کم تپل مپل بشه برم دیدنش. دیروز هم که رفتم ماشالله خیلی خوب شده بود. یه چند باری به شمک من نگاهی کرد گمون کنم فهمیده بود شما اون تویی شاید هم با هم دوست شدین. زودی بیا که کلی دوست برات اومده. ماما قربونت بره کی میای باهم بریم بیرون با دوستات بازی کنی. اسباب بازیهای خکشل بخریم. بریم کنار دریا شما شن بازی و آب بازی کنی. قربونت برم.
12 خرداد 1392

اولین سوغاتی ها برای پسر جون

پسر گلم ببین که چقدر دوست داشتنی هستی هنوز نیومدی مادر جون تو سفر مکه اش کلی سوغاتی واست آورده سرویس خواب و ساک و کلی لباس نوزادی گمون کنم حسابی مطمئن بوده پسملی آخه فقط یه تیکه دخترونه آورده. همین چند وقت پیش هم مادر جون رفته بوذن تبریز و برات یه لباس خوشگل با یه کفش تبریز آورده . حسابی کفش داری دیگه مامان جون.   راستی دیروز خونه مادر جون بودیم ٬ روژان جون هی سعی می کرد باهات صحبت کنه و برات قصه بگه تا وقتی اومدی با صداش آشنا بشیو. یه نامه هم برات نوشت: پسر خاله جونم من خیلی دوستت دارم .تو هم منو دوست داری؟ آخه تازه کلاس اولشو تموم کرده و نوشتن یاد گرفته. قربونت برم که هنوز نیومدی و همه عاشقتن .
4 مرداد 1391